محل تبلیغات شما
نگاه کنجکاوانه ات میان صفحه ی اول

و سطرهای پایانی به ویژه،می چرخید.

حریصانه چند لحظه ای ورق زدی و 

آرام گرفتی روی تیتر صفحه ی بیست.

صورتت را پایین تر آوردی و 

لبخندت رفته رفته قهقهه شد

روی شکلهای حاشیه،اگر اشتباه نکنم.

پای چند واژه ی ناخوانا

مکث شدی

اخم شدی

شک شدی

و در نهایت شاد از کشف یک رازِ مگو انگار،

رد شدی از بیست و هفتمین صفحه هم.

دستت را تکیه گاه چانه کردی و گذاشتی 

دفترم به زانوانت تکیه دهد.

عمیق شدی در حجمِ یک شصت برگِ پوسیده .

ریل روزهای رفته را قطاری شدی بی توقف!

.

.

.

ومن تمام مدت

خیره به تو

کودکی ام را

 از میانِ گلهای فرش مادربزرگ

پارو میکشیدم.!

بگذار فردا پشتِ پلک های امروز به خواب برود...

این پست صرفا یک هشدار است!

تو دیروز،گذشته ام را ورق زدی...

صفحه ,ی ,شدی ,تکیه ,بیست ,ام ,صفحه ی ,ورق زدی ,تکیه دهد ,دهد عمیق ,زانوانت تکیه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها