محل تبلیغات شما
قلمم ردِ شعری را زده تا انتهای کوچه ای بن بست!

هوای این ناگفته ی گنگ چنان هوایی اش کرده که

لاابالیِ کوچه ی اندیشه اگر صدایش کنی،باکش نیست.

به سرش سودای رقصی بی بدیل افتاده، آنقدر

که هزار شاه بیت اگر دوره کنند گردش را

باز سر به زیرِ یک مشقِ بی سرمشق،

تکیه بر خاموشی را ترجیح میدهد

معرکه گیرِ این سپید خانه

چند روزیست،واژه ها را به زنجیر کشیده دور انگشت می چرخاند.

گز میکند کوچه ی گمشده اش را از ابتدا تا.

نعره هایش را اما قورت میدهد پشتِ دیواری که 

ردِ شعری را تا پای آن زده!

قلمم را نمی فهمم درست.

لکنت گرفته و

 ادعا میکند شعری از او میگریزد!!!


پ ن : حوالی ذهنتان ناشناسی اگر سرک کشید پی اش را نگیرید!


بگذار فردا پشتِ پلک های امروز به خواب برود...

این پست صرفا یک هشدار است!

تو دیروز،گذشته ام را ورق زدی...

ی ,شعری ,اش ,کوچه ,میکند ,میدهد ,کوچه ی ,اش را ,شعری را ,قورت میدهد ,اما قورت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

از دل مینویسم