و سطرهای پایانی به ویژه،می چرخید.
حریصانه چند لحظه ای ورق زدی و
آرام گرفتی روی تیتر صفحه ی بیست.
صورتت را پایین تر آوردی و
لبخندت رفته رفته قهقهه شد
روی شکلهای حاشیه،اگر اشتباه نکنم.
پای چند واژه ی ناخوانا
مکث شدی
اخم شدی
شک شدی
و در نهایت شاد از کشف یک رازِ مگو انگار،
رد شدی از بیست و هفتمین صفحه هم.
دستت را تکیه گاه چانه کردی و گذاشتی
دفترم به زانوانت تکیه دهد.
عمیق شدی در حجمِ یک شصت برگِ پوسیده .
ریل روزهای رفته را قطاری شدی بی توقف!
.
.
.
ومن تمام مدت
خیره به تو
کودکی ام را
از میانِ گلهای فرش مادربزرگ
پارو میکشیدم.!
صفحه ,ی ,شدی ,تکیه ,بیست ,ام ,صفحه ی ,ورق زدی ,تکیه دهد ,دهد عمیق ,زانوانت تکیه
درباره این سایت